Tuesday, March 16, 2010

پاندورا1

جیک تازه از خواب بیدار شده بود که نووی سرش داد زد :چه عجب شازده از خواب بیدارشدن.یه ساعته این حیوون بدبخت منتظره که بچه ها رو باهاش ببری اون مدرسه گور به گور شدتون.
جیک با خودش فکر کرد :اگه نجاتتون نداده بودم و به نژاد نازنین خودم خیانت نکرده بودم این همه لغز نمی شنیدم.و از ترس اینکه فکرش توی چهره اش دیده بشه لبخندی زد و گفت:تو خورشید منی!
نووی گفت :زهر مار و خورشید منی!معلوم نیست روزی چند بار اینو به چند نفر می گی.
جیک دید فرصتی نیست که دوباره برای نووی توضیح بده توی منظومه شمسی بر خلاف منظومه پاندورا که چهارتا خورشید داره ،فقط یه خورشید هست و خورشید بر خلاف اینجا که زیر دست و پا ریخته چیز نایاب و حیاتیه.
از توی توری که در اومد ترجیح داد بچه رو دیگه تا پایین درخت قبیله که هشتاد گز بود دست به آب نبره.مثل تقریبا"هر روز همون روی پرنده سر پاش می کرد.
بدو بدو وسایل دختربزرگه روداشت جمع می کرد که دخترک در حالی که داشت با گل اخرا لباش رو قرمز می کرد گفت:بابا تیر وکمونم رو هم بذار امروز ورزش داریم.
واقعا"دیگه شورش در اومده بود؛پرنده بدنش زیر پایه های بار بند زخم شده بود از بس که اهل بیتش بکش و دکش و بیار وببر داشتند و اگه باز تو راه می موندند تا امداد پرنده "شرکت پرنده های دست آموز پاندورا"از راه برسه شب می شد و واویلا؛این جماعت "کمپر بیرد"باید سوار میشدن نه "ماتوک توک بیرد"آخرین مدل.
تیر وکمون عزیز مامان"نویته"خانم رو هم به بار کوله اش اضافه کرد.نویته تو زبون پاندورای می شه"باران از پس زایش ابرهای ارغوانی افقهای دور دست"که البته با اسم نووی که به معنی" آسمان بارور" بود هم قرابت لفظی داشت و هم معنایی ؛اما از اولی رعد وبرق و از دومی دردسر فقط نصیب این مهاجر زحمتکش در پاندورا می شد.
پسر کوچیکه رو هم که عزیز بابا بود با همون توری چون خواب بود بغل کرد و نویته خانم رو هم ترکش گذاشت و آسمان رو به سمت مدرسه های بچه ها نشونه گرفت.تازه از درخت بلند شده بودند که نووی سرش رو از لای برگها بیرون کرد و گفت :
-جناب مستر جیک ؛سبزی آش پای آبشار بنفش یادت نره.بازم نری رنگ موی "پی تای پون8"بگیری من شبیه درخت مقدس زال بشم .گوشت با منه؟
جیک سرش رو تکون داد و به سرعت دور شد.
نووی داشت تازه خونه رو جمع و جور می کرد که چشمش به لباسهای تا به تای جیک افتاد که اینور و انور اپارتمان درختی شون افتاده بود.با خودش گفت:
-خوبه لباسمون یکی دو تیکه بیشتر نیست مرد.آدم اینقدر شلخته نوبره!
خم شد یه تیکه از لباسهای جیک رو ورداره که توی درز و سوراخ درخت چشمش به چیزهای افتاد که سرش آتیش گرفت.
وقتی دستشون گرفت از فرط عصبانیت سرش گیج می رفت.بلند بلند با خودش حرف میزد:
-آخه چند تا شورت جنگلی یه آدم می خواد؟اونم این شورت جلف آلا پلنگی ؟واه خاک عالم بازم رفته واسه این پرنده جونمرگ شده شبرنگ گرفته؟مگه مسافر کشی مرد؟آخه کدوم خری رو پرنده اش بر چسب "توروک ماکتو"می چسبونه؟جواد.
در همین حین از لای لیفه شورت تازه آقای جیک یه تیکه برگ سبز با چند رقم درشت روش به پاندورا (زمین که نیست رو زمین بیفته؛فکر کردین سریال تلویزیونی پر گاف باشه)افتاد.
آروم نشست و به افق دور دست خیره شد.خورشید شماره دو به بالای درخت مقدس توی اون دور دورا می تابید و به اون جلوه ای عارفانه داده بود.همون طوری که اشک تو چشاش جمع شده بود رو به درخت وردی روزمزمه می کرد و به سینه اش می زد.صدای جیغ پرنده مامانش که اومد ،سریع چشماش رو پاک کرد.
توی بالکن درختی پرنده فرود اومد و صدای مادرش رو شنید که به برادر کوچیکش می گفت:
-باز نری با این زبون بسته لایی بکشی!تازه پوستش رو مرمت کردیم.
داداش کوچیکه با همون لحن تخسش جواب داد:
-هم گارانتی داره و هم بیمه فوله مامانی!نگران نباش دارم میرم از دوستم جزوه کنکور بگیرم.
وصدای جیغ پرنده که نشان از حرکت سریع و دور در جای پرو پیمونی داشت توی خونه رو پر کرد.

***********
جیک پسر ناناز بابا رو که تازه از خواب بیدار شده بود همون رو کول پرنده سر پا کرد.صدایی از زیر پاشون اومد که داد میزد:ای بر پدر و مادر هر چی تازه به دورون رسیده اس......
یه کتی پرنده رو جمع کرد و قایم رو به پایین برگشت .طرف تا چشمش به جیک افتاد؛پرنده رو روی یه صخره نشوند.جیک که رسید یه تیغ از کول مرکبش پرید پایین و داد زد:
-هرررچه خبرته نفله...مثل اینکه دمبت به تنت اضافی کرده..بیام گاراژش کنم برات.
این تیکه آخری توی پاندوراآخر فحش خواهر و مادر بود چونکه خودتون می دونید خیلی بده که با دمب خود آدم....وتازه این از اختراعات زمینی های نادرست بود که توی دهن مردم پاندورا افتاده بود.
مردک که پاندورایی ریزه میزه اداره جاتی مآبی بود این یکی رو طاقت نیاوردو ذوق ادبی و طنزش به عقلش پیشی گرفت و گفت :
-بچگی هاتم گاراژداری می کردی نه داش.
وجیک که نزدیکتر شدمردک جیک رو شناخت و خودش رو باخت و گفت:
-چاک داش جیکیم به شاخه اش قسم ..ایول ...تیکه رو از خودت اومدم عزیز....
که کف گرگی جیک بقیه حرفش رو نا تموم گذاشت و پخش زمینش کرد.
جیک یقه رو بالا کشیده بود واسه دویمی که صدایی از پشت سرش گفت:
-واسا کنار جیک خان ....دستات رو هم بذار رو سرت....
جیک برگشت و دوتا گشت رو که از پرنده پایین می پریدند دیدو...
ادامه در پاندورای دو.....شب خوش

No comments: