Tuesday, March 16, 2010

پیش در آمد

ببینید دوستان قضیه به همین سادگی است که شما بهش توجه نمی کنید.حتما" که نباید اتفاق خاصی بیفته تا شما توجهتون جلب بشه و تازه به سبک خیلی از جاهای دنیا که فرض بر رضایت مشتری است ؛توقعتون بالا بره.نه .من تصمیم گرفتم که بنویسم ؛دوباره .و مثل ترک سیگار به دلیل اینکه این کار رو برای بار چندمین انجام می دم؛خیلی بهتر از خیلی ها می دونم که شدنیه.
همین الانشم که دارین می خونین در حقیقت تنها باجریان سیال ذهن من فاصله زمانی دارید؛وگرنه که همه اتفاقات داره در یک فضای مجازی مشترک اتفاق می افته،پس در مکان مشترک هستیم.به عبارتی ما می تونیم آواتار یه آدمی باشیم که توی اینترنته و یا برعکس.
اما ببینید قضیه به همون سادگی که دیگه شما دنبالش نکنین نیست؛چرا؟چونکه من چندبار سعی کردم به صورت محترمانه ای از شما در خواست کنم که به نوشته های من توجه کنید و شما رو واگذار می کنم به وجدانتون؛بهتره من از جفای دوستان ننالم و ..بزن عقرب که نیش تو بهتر است ..چون ..نیش دوستان بدتر از زهر عقرب است.
امیدوارم که بهتون بر نخوره ولی واقعیت داره؛به همین سادگی و البته که من هم به نوبه خودم واسه شماها از عقرب بدتر هستم.ولی خوب که چی؟
ما که نباید همدیگر رو رها کنیم و البته بهتره اول این شما باشید که رویه تون رو نسبت به دوستانتون تغییر بدید؛چون عشق و محبت شما رو سر شار می کنه و از این زندگی مزخرفی که هممون داریم رها می شیم و با این کار شما دیگه نیازی به اینکه من اول شروع کنم نیست.یه وقتی ما باید این رسم ورسومات تعارف و تکلیف رو از بین ببریم و چه موقعی بهتر از این فرصتی که من در اختیار شما قرار دادم.
جریان سیال ذهن من به من گوشزد می کنه که ممکنه شمانسبت به من یه جورای فکر کنید و یا مثلا" به حساب زرنگی و ...اینا بذارید .اما من بیشتر از اینها به شما اعتماد دارم ،تازه همه می دونیم که از نظر تمام مردم تمام کشورهای دنیا ما مردم عاطفی و شایسته ای برای دوست داشتن هستیم وچه بهتر که این شما باشید که از این نکته پند بگیرید ،چون این من بودم که اول گفتم.
ببنید این جریان سیال ذهن خیلی مهمه؛چون در بدن و روح انسان تنها امر سیالی که بشه با همه مطرحش کرد همینه .بقیه رو آدم فقط وقتی که نیازمبرمی داشته باشه با شخص مناسبی در میون می ذاره؛مثل پزشک و روانپزشک و ...اینا.
من می خواستم یه سری نوشته رو شروع کنم به اسم داستانهای "پاندورا"ولی دیدم اول نیاز به این دارم که کسی اونا رو بخونه.حتما"که آدم نباید سرطان بگیره یا اتفاق مهمی در میون باشه تا شما به نوشته های کسی توجه کنید.
همه چیز به همین سادگی شروع میشه؛تا من به کمک شما یه نویسنده مطرح و جدی در دید بقیه بشم.شما بعد از مدتی میتونید برای کسی که نیاز به جلب توجهش دارید تعریف کنید که شما بودید که من رو کشف کردید وکلی باهاش پز بدید.دنیا عوض شده و همه چیز به یه"نت"یا همون شبکه خودمون نیاز داره تا پا بگیره پس همه این مقدمات رو به حساب "پرزنت"شدن خودتون تو یه شبکه سالم و بی ضرر بذارین.حتما"که نباید خودتون رو توی شبکه های هرمی ناسالم در گیر کنید.
با این مقدمه اگر آماده هستید و قبول کردید که خوب همه چیز مرتبه وگرنه من رو پیشاپیش از خودتون دلگیر ندونید،چرا که من دیگه شروع کردم و این شما هستید که ضرر می کنید .
واما داستان های پاندورا...
راستی اگه فیلم رو ندیدید،حتما"ببینید چون ممکنه متوجه خیلی چیزها نشید .
آره جونم براتون بگه ..
یکی بود ؛یکی نبود.یه جای بود به اسم پاندوراکه....

No comments: