Friday, March 26, 2010

مردم نامها

به نام خداوند جان و خرد
گویی نامها آدمیان را قالب می گیرند .چگونه؟می دانیم که در شاهنامه "گودرز"پهلوانی ویژه است.در او نیکی ها بسیارند و همو پشتیبان است و در سختی ها استوار.در لرستان نام فامیل "گودرزی"بسیار است و من تا کنون هر که از گودرزی هارا که دیده ام گویا که گودرز او را رهنما بوده به آنچه که در باره "گودرز"پیشتر گفتم.
امروز در خانه ای بودم که بنیادش را مردی نهاد که تجسم نیکی و خوش نهادی بود چرا که کسی بیاد ندارد که با او خوش نبوده باشد.وشگفتا که کوچ پایان نیست و زندگی در رگهای زمان جاری است و یادگار های او برای من او را به تمامی پدیدار می کنند.
در نگاره ای از او نگاه می کردم و با خود زمزمه کردم:
******
راستی کجایی ای دوست؟
در نورم هنگامی که آسمان رنگ مینا را می گیرد،
مینا عتیق فیروزه های کهن است ؛
در پیشانی کهکشان های دور ،
و نور تنهای ستاره ای دور دست؛
گره ازچیستان خویشاوندان گمشده ی زمین می گشاید.
خرد از ما رو نهان کرده و او
راز تنهایی زمین را می داند.
و دیگر کجا؟
هنگام که مهر و مهربانی سیاووش؛
جهان را چون کودکی از گزند بدی ها می رهاند؛
در سایه روشن های لبخند او پنهان منم.
وهم کجا دیگر؟
سهراب ،
جهان را و ما را جور دیگر می خواهد.
از فردایی می گوید که مردم دل در گرو هم دارند .
ببین که لبخند بر چهره اوگل همیشه بهار است.
دل تنگ مهربانی های توام ؛
مرا در پناه خود گیر.
ای سایبان خستگی ها.
با من از بودنت بگو.
......
سپهر را ببین،
در او مهربانی جاری است ؛
مثل رود در تن زمین .
ساز در دست او تنها نیست,
او پناه خستگی ها خواهد بود.
........
گیسوان مریم ما حریم مقدس امانت است.
ودر پس پیشانی او،
چهره ی دلداری که تا جاودان؛
دلتنگ او خواهیم بود.
.....
همین.
یا حق

ایران زمین

به نام خداوند جان و خرد
در سرزمین آبا و اجدادی هستم . و بسیار خوش می گذرد به کوری چشم بدان جهان .زمین سبز است و آسمان بخشنده و مهربان با همه به ویژه گیاهان که "عاشق نورند"و سالی است که به امید باران بوده اند.
دادار جهان آفرین هیچ آفریده ای را به خود وانهاده و همه را شاد و توانمند و خرسند می خواهد؛ از این رو است که جهان به خودی خود زیباست و کژی ها و کاستی ها از خوهای اهریمنی است که جهان را تیره و تار وهم نا زیبا می خواهند.
ایزد یکتا را می ستاییم برای روشنی و زیبایی که آفریده اویند تا رهنمای ما باشند و از او می خواهیم که همه را به آنچه که برای ایشان پسندیده تر است برساند.
ساقیان راهنگام آن در رسیده است که جامها را پر کنند و باده نوشان چنان مست باشند که سر از پا نشناسند.
آفریننده مهر و خورشید و آب و سبزی و زیبایی را سپاسگذاریم.ای یکتایی که در یگانگی تو هیچ رخنه ای نیست از تو می خواهیم که سرزمین ما ایران را چنان آباد کنی که بد خواهان بدانند که بهروزی ما خواست توست و بدانند که تو هرگز ما را وا ننهاده ای در هماره زمانی که بر ما گذشته است.
همین.
یاحق

نوروز

به نام خداوند جان وخرد
دوستان خوبم؛سالی گذشت و سال دیگری در رسیده است.در خود چندان توانایی نمی بینم که پیامی در خور شما ارجمندان بنویسم.بهتر آن دیدم که از اندیشه ی سترگ فردوسی بزرگ کمک گرفته و برخی ازابیاتی را که بسیار دوست می دارم به شما پیشکش کنم.
فردوسی حکیم اندیشه و زندگی است.حکیم کسی است که برای اثبات سخنش استدلال نمی کند ؛زیرا قدر و سترگی او سرمایه پذیرش سخنانش می باشد و آنان که او را در نیافته اند؛لابد استدلال های او را نیز در نخواهند یافت .
واندیشیدن از آن رو که بسیار به نیندیشیدن خو گرفته ایم ،آنچه که در پیرامون ماست را گواه این سخن می گیرم؛داروی نا خرسندی ها و نا کامی های این زمانه همگان می دانم.
و زندگی گستره ای است که تنها یکبار بخت گذر آن را داریم بی هیچ تردیدی،و هر چه هست بازتاب منش ماست در پیرامون ما و این منش بی هیچ تردیدی بر ساخته ی اندیشه های ماست.
آنچه از ما بر می آید حاصل کنش و واکنش های درون ماست به خود و پیرامونش .و اندیشیدن تنها راه هموار ساختن راهی است که باز بی تردید در برابر ماست.و نیز وانهادن این راه به سبکباری و خرسندی در نا گزیری به نام مرگ که باز بی تردید در راه است.
چنین است که فردوسی وسخن او را چشمه ی پاکی برای آبیاری اندیشه هایمان می دانم و پذیرش این سخن را به اعتبار او وامی گذارم.
سالی را که در پیش داریم با سخن های آغاز می کنم و پیش از هر چیز با نام خداوندی که در اندیشه ی او چنین نزدیک است:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چه ای هر چه هستی تویی
و نیز:
زخشنودی ایزد اندیشه کن
خردمندی و راستی پیشه کن
و چه زیبا ما را به یکدیگر سفارش می کند که ما مردمانی با هم:
همه سود مندی ز مردم بود
چو او گم شود نیکوی گم بود
و درمان هایی بسیار کار آمد بر زخمهای روز گار:
خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد در کاستی
این خرد را کجا بیابیم:
بیاموز و بشنو ز هر دانشی
که یابی ز هر دانشی رامشی
دانش از ریشه دانستن است و دانستن آگاهی است.و نشانه آگاهی منش نیک است.و منش نیک را با سه کار بپروریم که آن سه فرمان جاودان این است که :
پندار نیک؛گفتار نیک،کردار نیک
همین.
یا حق

Tuesday, March 16, 2010

پاندورا1

جیک تازه از خواب بیدار شده بود که نووی سرش داد زد :چه عجب شازده از خواب بیدارشدن.یه ساعته این حیوون بدبخت منتظره که بچه ها رو باهاش ببری اون مدرسه گور به گور شدتون.
جیک با خودش فکر کرد :اگه نجاتتون نداده بودم و به نژاد نازنین خودم خیانت نکرده بودم این همه لغز نمی شنیدم.و از ترس اینکه فکرش توی چهره اش دیده بشه لبخندی زد و گفت:تو خورشید منی!
نووی گفت :زهر مار و خورشید منی!معلوم نیست روزی چند بار اینو به چند نفر می گی.
جیک دید فرصتی نیست که دوباره برای نووی توضیح بده توی منظومه شمسی بر خلاف منظومه پاندورا که چهارتا خورشید داره ،فقط یه خورشید هست و خورشید بر خلاف اینجا که زیر دست و پا ریخته چیز نایاب و حیاتیه.
از توی توری که در اومد ترجیح داد بچه رو دیگه تا پایین درخت قبیله که هشتاد گز بود دست به آب نبره.مثل تقریبا"هر روز همون روی پرنده سر پاش می کرد.
بدو بدو وسایل دختربزرگه روداشت جمع می کرد که دخترک در حالی که داشت با گل اخرا لباش رو قرمز می کرد گفت:بابا تیر وکمونم رو هم بذار امروز ورزش داریم.
واقعا"دیگه شورش در اومده بود؛پرنده بدنش زیر پایه های بار بند زخم شده بود از بس که اهل بیتش بکش و دکش و بیار وببر داشتند و اگه باز تو راه می موندند تا امداد پرنده "شرکت پرنده های دست آموز پاندورا"از راه برسه شب می شد و واویلا؛این جماعت "کمپر بیرد"باید سوار میشدن نه "ماتوک توک بیرد"آخرین مدل.
تیر وکمون عزیز مامان"نویته"خانم رو هم به بار کوله اش اضافه کرد.نویته تو زبون پاندورای می شه"باران از پس زایش ابرهای ارغوانی افقهای دور دست"که البته با اسم نووی که به معنی" آسمان بارور" بود هم قرابت لفظی داشت و هم معنایی ؛اما از اولی رعد وبرق و از دومی دردسر فقط نصیب این مهاجر زحمتکش در پاندورا می شد.
پسر کوچیکه رو هم که عزیز بابا بود با همون توری چون خواب بود بغل کرد و نویته خانم رو هم ترکش گذاشت و آسمان رو به سمت مدرسه های بچه ها نشونه گرفت.تازه از درخت بلند شده بودند که نووی سرش رو از لای برگها بیرون کرد و گفت :
-جناب مستر جیک ؛سبزی آش پای آبشار بنفش یادت نره.بازم نری رنگ موی "پی تای پون8"بگیری من شبیه درخت مقدس زال بشم .گوشت با منه؟
جیک سرش رو تکون داد و به سرعت دور شد.
نووی داشت تازه خونه رو جمع و جور می کرد که چشمش به لباسهای تا به تای جیک افتاد که اینور و انور اپارتمان درختی شون افتاده بود.با خودش گفت:
-خوبه لباسمون یکی دو تیکه بیشتر نیست مرد.آدم اینقدر شلخته نوبره!
خم شد یه تیکه از لباسهای جیک رو ورداره که توی درز و سوراخ درخت چشمش به چیزهای افتاد که سرش آتیش گرفت.
وقتی دستشون گرفت از فرط عصبانیت سرش گیج می رفت.بلند بلند با خودش حرف میزد:
-آخه چند تا شورت جنگلی یه آدم می خواد؟اونم این شورت جلف آلا پلنگی ؟واه خاک عالم بازم رفته واسه این پرنده جونمرگ شده شبرنگ گرفته؟مگه مسافر کشی مرد؟آخه کدوم خری رو پرنده اش بر چسب "توروک ماکتو"می چسبونه؟جواد.
در همین حین از لای لیفه شورت تازه آقای جیک یه تیکه برگ سبز با چند رقم درشت روش به پاندورا (زمین که نیست رو زمین بیفته؛فکر کردین سریال تلویزیونی پر گاف باشه)افتاد.
آروم نشست و به افق دور دست خیره شد.خورشید شماره دو به بالای درخت مقدس توی اون دور دورا می تابید و به اون جلوه ای عارفانه داده بود.همون طوری که اشک تو چشاش جمع شده بود رو به درخت وردی روزمزمه می کرد و به سینه اش می زد.صدای جیغ پرنده مامانش که اومد ،سریع چشماش رو پاک کرد.
توی بالکن درختی پرنده فرود اومد و صدای مادرش رو شنید که به برادر کوچیکش می گفت:
-باز نری با این زبون بسته لایی بکشی!تازه پوستش رو مرمت کردیم.
داداش کوچیکه با همون لحن تخسش جواب داد:
-هم گارانتی داره و هم بیمه فوله مامانی!نگران نباش دارم میرم از دوستم جزوه کنکور بگیرم.
وصدای جیغ پرنده که نشان از حرکت سریع و دور در جای پرو پیمونی داشت توی خونه رو پر کرد.

***********
جیک پسر ناناز بابا رو که تازه از خواب بیدار شده بود همون رو کول پرنده سر پا کرد.صدایی از زیر پاشون اومد که داد میزد:ای بر پدر و مادر هر چی تازه به دورون رسیده اس......
یه کتی پرنده رو جمع کرد و قایم رو به پایین برگشت .طرف تا چشمش به جیک افتاد؛پرنده رو روی یه صخره نشوند.جیک که رسید یه تیغ از کول مرکبش پرید پایین و داد زد:
-هرررچه خبرته نفله...مثل اینکه دمبت به تنت اضافی کرده..بیام گاراژش کنم برات.
این تیکه آخری توی پاندوراآخر فحش خواهر و مادر بود چونکه خودتون می دونید خیلی بده که با دمب خود آدم....وتازه این از اختراعات زمینی های نادرست بود که توی دهن مردم پاندورا افتاده بود.
مردک که پاندورایی ریزه میزه اداره جاتی مآبی بود این یکی رو طاقت نیاوردو ذوق ادبی و طنزش به عقلش پیشی گرفت و گفت :
-بچگی هاتم گاراژداری می کردی نه داش.
وجیک که نزدیکتر شدمردک جیک رو شناخت و خودش رو باخت و گفت:
-چاک داش جیکیم به شاخه اش قسم ..ایول ...تیکه رو از خودت اومدم عزیز....
که کف گرگی جیک بقیه حرفش رو نا تموم گذاشت و پخش زمینش کرد.
جیک یقه رو بالا کشیده بود واسه دویمی که صدایی از پشت سرش گفت:
-واسا کنار جیک خان ....دستات رو هم بذار رو سرت....
جیک برگشت و دوتا گشت رو که از پرنده پایین می پریدند دیدو...
ادامه در پاندورای دو.....شب خوش

پیش در آمد

ببینید دوستان قضیه به همین سادگی است که شما بهش توجه نمی کنید.حتما" که نباید اتفاق خاصی بیفته تا شما توجهتون جلب بشه و تازه به سبک خیلی از جاهای دنیا که فرض بر رضایت مشتری است ؛توقعتون بالا بره.نه .من تصمیم گرفتم که بنویسم ؛دوباره .و مثل ترک سیگار به دلیل اینکه این کار رو برای بار چندمین انجام می دم؛خیلی بهتر از خیلی ها می دونم که شدنیه.
همین الانشم که دارین می خونین در حقیقت تنها باجریان سیال ذهن من فاصله زمانی دارید؛وگرنه که همه اتفاقات داره در یک فضای مجازی مشترک اتفاق می افته،پس در مکان مشترک هستیم.به عبارتی ما می تونیم آواتار یه آدمی باشیم که توی اینترنته و یا برعکس.
اما ببینید قضیه به همون سادگی که دیگه شما دنبالش نکنین نیست؛چرا؟چونکه من چندبار سعی کردم به صورت محترمانه ای از شما در خواست کنم که به نوشته های من توجه کنید و شما رو واگذار می کنم به وجدانتون؛بهتره من از جفای دوستان ننالم و ..بزن عقرب که نیش تو بهتر است ..چون ..نیش دوستان بدتر از زهر عقرب است.
امیدوارم که بهتون بر نخوره ولی واقعیت داره؛به همین سادگی و البته که من هم به نوبه خودم واسه شماها از عقرب بدتر هستم.ولی خوب که چی؟
ما که نباید همدیگر رو رها کنیم و البته بهتره اول این شما باشید که رویه تون رو نسبت به دوستانتون تغییر بدید؛چون عشق و محبت شما رو سر شار می کنه و از این زندگی مزخرفی که هممون داریم رها می شیم و با این کار شما دیگه نیازی به اینکه من اول شروع کنم نیست.یه وقتی ما باید این رسم ورسومات تعارف و تکلیف رو از بین ببریم و چه موقعی بهتر از این فرصتی که من در اختیار شما قرار دادم.
جریان سیال ذهن من به من گوشزد می کنه که ممکنه شمانسبت به من یه جورای فکر کنید و یا مثلا" به حساب زرنگی و ...اینا بذارید .اما من بیشتر از اینها به شما اعتماد دارم ،تازه همه می دونیم که از نظر تمام مردم تمام کشورهای دنیا ما مردم عاطفی و شایسته ای برای دوست داشتن هستیم وچه بهتر که این شما باشید که از این نکته پند بگیرید ،چون این من بودم که اول گفتم.
ببنید این جریان سیال ذهن خیلی مهمه؛چون در بدن و روح انسان تنها امر سیالی که بشه با همه مطرحش کرد همینه .بقیه رو آدم فقط وقتی که نیازمبرمی داشته باشه با شخص مناسبی در میون می ذاره؛مثل پزشک و روانپزشک و ...اینا.
من می خواستم یه سری نوشته رو شروع کنم به اسم داستانهای "پاندورا"ولی دیدم اول نیاز به این دارم که کسی اونا رو بخونه.حتما"که آدم نباید سرطان بگیره یا اتفاق مهمی در میون باشه تا شما به نوشته های کسی توجه کنید.
همه چیز به همین سادگی شروع میشه؛تا من به کمک شما یه نویسنده مطرح و جدی در دید بقیه بشم.شما بعد از مدتی میتونید برای کسی که نیاز به جلب توجهش دارید تعریف کنید که شما بودید که من رو کشف کردید وکلی باهاش پز بدید.دنیا عوض شده و همه چیز به یه"نت"یا همون شبکه خودمون نیاز داره تا پا بگیره پس همه این مقدمات رو به حساب "پرزنت"شدن خودتون تو یه شبکه سالم و بی ضرر بذارین.حتما"که نباید خودتون رو توی شبکه های هرمی ناسالم در گیر کنید.
با این مقدمه اگر آماده هستید و قبول کردید که خوب همه چیز مرتبه وگرنه من رو پیشاپیش از خودتون دلگیر ندونید،چرا که من دیگه شروع کردم و این شما هستید که ضرر می کنید .
واما داستان های پاندورا...
راستی اگه فیلم رو ندیدید،حتما"ببینید چون ممکنه متوجه خیلی چیزها نشید .
آره جونم براتون بگه ..
یکی بود ؛یکی نبود.یه جای بود به اسم پاندوراکه....

Wednesday, December 2, 2009

دل بریدیم از (آی آر)و آمدیم در پناه گوگل


به نام خدا
کل قضیه ساده است مثل افتادن یک سیب روی کله نیوتون و استفاده از آن دو جمله ای معروف کشف شده چند قرن قبل از او توسط خیام جهت کشف رمز وراز سیب هبوط کرده از بالای درخت بر سر وی؛اما کاربردی نمودن این قضیه ریاضی توسط نیوتون وتغییر جهت فیزیک و شناخت جهان از همین واقعه توسط یک سیب و میراث خاک آلود خیام چندان ربطی به ما ندارد چرا که عدم ادعای خیام محرز است و همچنین ادعای هموطنان او که در چهار قرن پیش عده کمی از وجود هم وطنی به نام خیام خبر داشتند ،هم شاید چندان به جا نباشدو باز هم شاید همین باعث شده است وقتی از نتایج و دستاوردهای سیب غربی و دو جمله ای خاک آلود شرقی در دست دانشمند هوشیار غربی پس از رنسانس اعم از مایکروویو و وبلاگ و غیره وغیره و...بهره می بریم چندان سهمی در اکتشافات فردا را به عهده نگیریم,علیرغم ادعاهای یک قرن اخیر مان در این باب؛ وهم چند سال اخیر که مانند شعر فارسی که در سبک هندی به منتهای نازک خیالی و ظرافت رسید و منتهی شد به اینکه یک کسی به ضرس قاطع خراسانی بیاید و بگوید خوب که چی این همه مهمل زیباولی بی فایده و معنی؛در این ادعاها صاحب صائب ها و کلیم کاشانی های علمی و فنی شده ایم که در هر دستاورد غربی ریشه های پر جلالت ملی ما را ولو مربوط به چند هزار سال پیش اما متعلق به مرزهای فعلی می یابند و در این مرزها هم نقطه پرگار عالم هستی همین تهران پر دم ودود است و ای بسا جناب خودشان ؛ما هم یک هو مثل نیوتون یک چیزی خورد توی سرمان والبته که مال ما با مال نیوتون تفاوت دارد،و تفاوتش کاملا نه تنها به چشم دیده می شود بلکه به سمت چشم منکرش هم نشانه گرفته شده است به سبک وسیاق این روزها نشانه گرفتنی؛واین چیزی نیست جز... آنچه که ریشه در دیانت ما دارد وما کلی فرق داریم؛ با آن نصارای دزد بی همه چیز که چیز خیام را به نام خودش نشان همه عالم وآدم داد.
یعنی آنکه ما حق نیوتون را که آن اپل به سرش خورد را بجا آوردیم ومنشاء فکر بدیع مان را به منتشای او تشبیه کردیم؛ و چیزی در سطوری که گذشت برای وی کسر نگذاشتیم,هر چند که حقش است با همشیره اش ازدواج موقت کنیم سر آن کینه علمی بین الدولی که ما بین ماست هم سر قضیه دو جمله ای خیام و هم سر قضیه کودتای بیست و هشت مرداد سنه سی ودو؛باغ قلهک کوفتش هم به ما نمی رسد تازه اگر صحت داشته باشد؛واضافه بر آن باغ قلهک به نیوتون چه دخلی دارد چرا که ما نمی دانیم که این باغ سیب دارد یا نه؟هر چند که دیری است در این فکریم که چرا باغ ما سیب نداشت؟.
مقصود از این مختصر مقدمه شفاف این بود که بگوییم ؛آن دامنه (آی ی ی ی آر)اشک ما را در آورد اینقدر که تمدیدش در دستان پر صلابت دوستان هموطن داستان داشت و چندر قاز باید سر وقت در سازمان عریض و طویلی عز وصول می بخشید و مردیم آنقدر که تلیفان زدیم برای جستن آدمیزاد زبان آدمی زاد فهمی در آن اقلیم دامنه فروش و دنبال یاری گشتیم نه بی مزد و منت اما رایانه ای جماعت هم؛در این آب و خاک پنجاه هزار تومان که در زمان مرحوم فتحعلی شاه قیمت چندین پارچه آبادی بود را با این زمان که گوشت گوسفند علیرغم وفور گوسفند جماعت ،به بیست و چند هزار تومان رسیده است وتکه ای از آن ولو ..چند هزار تومانی میشود؛می سنجند و؛مردیم وپیدا نشد رایانه ای جماعتی که این کار یعنی تمدید آن دامنه (آی ی ی آی ی ی ی آر)را انجام دهد؛هر چند که کلی آشنای دراز و کوتاه رایانه ای داریم.

الانه هم زمونه جهانی شدنه قربونت برم (به عکس توجه کن ور پریده)ومن هم آینده پیش چشمانم روشن و قشنگه(دیشب خواب دیدم کاخ سفید ترشی لیته درست می کردم،تعبیرش رو خوندم نوشته به آرزوت می رسی ؛فقط چند قرن طول می کشه؛می خواستم مثل کوئیلو برم کنار رودخانه پیدرا بشینم و گریه کنم،گفتم این همه یازده دقیقه شدیم اینم روش)بنابراین...ها رسیدیم به اصل مطلب..که....
تا نوشته بعدی...
یاحق
پ.ن:هر گونه تعبیر و تفسیر نا خوشایند نتیجه افکار پلید خوانندگان است و به ما ربطی ندارد.

Tuesday, November 6, 2007

درد ارتباطات

بنام خدا
خارج تهران بلاگر گشوده میشود و بجایش سایت خودم قابل دسترسی نیست برای نوشتن.با این همه نظم برای برنامه ریزی بدیهی است که فقط آش رشته و کشک بادمجان وشکمیات قابل برنامه ریزی باشد.من پوست کلفت جان سخت جری میشوم چه برسد به جوانها که نا امیدی بعض آنها گناه نسل من است .راستی چه باید کرد؟
ارادتمند