Monday, June 4, 2007

شعری برای آغاز

جهان حاصل نگریستن است ؛از سویی به دیگر سو؛از جایی به جای دیگر؛
قدیم و ماندگار به قدیم و ماندگار؛
ماندگار به در گذر ؛ودر گذر به در گذر؛
گذرا در می گذرد

نگاهی و نگاهی دیگر؛در موازات بهم نمیرسند ؛
مگر در ادراک پرده های همانند
نگاه بر خود شیفته
نخست؛
خواست؛
و پدیداریش؛
مهر؛
که پنجه بر نگاهی
داردهمواره
نگاه دیگردر سکوت سر پنجه های مهر؛
نیست
نمی دانم،هستی؟آدمی

دیر گاهی است که در این دیرینه؛
چون ساز زبان در می کشد؛
آواز آدمی آغاز می شود
خانه کهنه نیست



انسان خواست پدیداریش را دریافت؛
هستم
آدمی مهر را دریافت
سپاس یگانه را سزاست؛
که انسان تنها نیست


سر پنجه زخمی ساز
آدمی گرم مهر و سپاس

سرمد،نگاه ماندگار در ماندگار؛
دهر
نگاه ماندگار در گذرا
گذرا چون در خود نگرد ؛
فانی است
ازیرا که زمان نیست

در سرمد سکوت است و یگانگی
نور و تاریکی یکدیگرند

دهر فانی را در زهدان می پرورد
زمان فانی را در نوبتش فنا می کند
مگر سپاس یگانه ی سرمدی
فانی را در دهر دست گیرد

مهربان بیا
بی تو ما را سر انجامی نیست

No comments: